کد مطلب:190842 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:212

داستان سید بحرالعلوم
علامه سلماسی كه از شاگردان و نزدیكان سید بحرالعلوم است، می گوید: در خدمت سید بحرالعلوم به مكه ی معظمه مشرف شدیم. مرحوم سید در مكه حوزه ی تدریس تشكیل داد. جود و كرم خاصی از او دیدم؛ آنچه داشت به افراد بخشش می كرد. یك شب به ایشان عرض كردم: این جا عراق و نجف اشرف نیست كه این گونه بخشش می كنید، این جا اكثرا سنی هستند و اگر در این ولایت غربت پولمان تمام شود، از چه كسی بگیریم؟ سید سكوت كرد. وی هر روز كارش این بود كه صبح زود به حرم خدا (مسجد الحرام) مشرف می شد؛ طواف و نماز طواف را انجام می داد و سپس نماز صبح و تعقیب آن را می خواند، و اول طلوع آفتاب به منزل بازمی گشت، صبحانه میل می كرد، سپس مردم گروه گروه می آمدند



[ صفحه 105]



و از محضرش بهره مند می شدند.

فردای آن شب كه به او گفتم پول تمام شده و از كجا پول بیاوریم، وقتی صبح از حرم بازگشت؛ چند لحظه بعد شنیدم در را می كوبند؛ در صورتی كه آن وقت هنگام آمدن افراد معولی نبود. می خواستم بروم در را باز كنم، دیدم سید بحرالعلوم با شتاب حركت كرد و به من فرمود: نیا. من تعجب كردم.

سید رفت و در را باز كرد؛ ناگاه دیدم شخص بزرگواری سوار بر مركب است. سید بیرون دید و سلام كرد و عرض ادب نمود و ركاب را گرفت و آن بزرگوار پیاده شد. سید بحرالعلوم عرض كرد: ای آقای من! بفرما. آن بزرگوار وارد منزل شد و در اتاق سید بحرالعلوم به جای سید نشست. پس از ساعتی صحبت، آن بزرگوار حركت كرد و بر مركب سوار شد و رفت.

سید برگشت و بسیار شاد بود. به من حواله ای داد كه بروم بازار صفا و مروه، و طبق آن حواله پول بگیرم. به بازار رفتم، به همان مغازه ای كه سید فرموده بود، رسیدم و دیدم صاحب مغازه منتظر من است. حواله را به او دادم، بوسید و گفت: برو حمال بیاور. رفتم، چند حمال اجیر كردم، آمدند و چند جوال از پول های رایج را به منزل سید آوردیم. بعد كه مطلب را با سید به طور خصوصی در میان گذاشتم، فرمود: تا زنده ام به كسی نگو، حواله از حضرت صاحب الأمر امام مهدی (عج) بود؛ همان كسی كه دیروز صبح با مركب به منزل ما تشریف آوردند [1] .



[ صفحه 106]




[1] گنجينه ي دانشمندان، ج 8، ص 271.